گوج گنو

برداشتهای احسان و ایمان رضائی

گوج گنو

برداشتهای احسان و ایمان رضائی

تولد دو عاشق سینما

امروز 17 آذر زادروز دو عاشق سینما ست


ابتدا زادروز همشهری عاشقم استاد سید حسن بنی هاشمی  فیلمساز مانای هرمزگانیست، امیدوارم هر جا که هست سرش به سلامت باد


1354 – بندرکنگ – حسن بنی هاشمی و منصور نعیمی – پشت صحنه فیلم داستانی راه دور دریا -عکس از: عماد الدین عمادی

بر گرفته از کتاب کالنگهایم را دوست دارم نوشته علیرضا محسنی



دوم "زادروز استاد داریوش خان مهرجویی است . تنها فیلمازیست که تمامی فیلمهایش را دوست می دارم او هم هر جا هست سرش به سلامت باد .


پی نوشت : به مناسبت بزگداشت سید حسن بنی هاشمی در هفتمین جشنواره بین المللی فیلم مستند سینما حقیقت  آقای  حبیب باوی ساجد از فیلمسازان خوب اهوازی یادداشتی را در  این سایت  منتشر کرده که متن کامل آنرا در اینجا منتشر می کنم .



روزنامه بانی فیلم صفحه پنجم -17 آذر خود را به حسن بنی هاشمی اختصاص داده است 1لینک-2 لینک


به مناسبت آئین نکوداشت سیدحسن بنی هاشمی در هفتمین جشنواره مستند سینماحقیقت  

   

 می گفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده

(سیدحسن بنی هاشمی، این بینای بینا دل)

 

 

 

 حبیب باوی ساجد

 

"این جا چهره های جنوبی کمی دورتر از سوتِ کشتی ها درآفتابِ بی امان پیر وفرسوده می شوند../ ازمستند راه دوردریا".

عهد بسته ای باخود، یا قول داده ای به عزیزی، که بنویسی چیزی درباب "سید حسن بنی هاشمی". فیلم سازی که تو از همان بدو ورود به ساحت روایتِ تصویری، نام اش را مترادف با "برادران لومیر" شنیده بودی و دست وپا می زدی تا فیلم های اورا (چه می گویی؟ فیلم؟ نه! او خودِ زندگی را ثبت می کرد، واگر قدری به تصویر اعتنا می کرد ناگزیز بود، چون می دانست که دارد سینما کار می کند ولازمه ی آن اعتنا به بیان سینما بود.. ورنه آدم ها ومحیط اش همانی ست که بود؛ که نیست دیگر). باری، نخستین بار نام اش را از زبان" سعید دستگاهی" شنیده بودی وسعید مدام از     "نهنگ" اش سخن می گفت واین تورا وهرکس را که عاشقانه آوردگاه اش را دوست داشت علاقمند می کرد برود وجستجو کند راویِ آورگاه اش را. باری، سید حسن بنی هاشمی این گونه بود که برای تو شکل وشمایل دگرگونه ای می یافت، وهرروز تورا وامی داشت به هرکوی وبرزنی که برسی و سخن ازسینما می بود، فورأ نام ونشانی طلب کنی از بنی هاشمی. یک بار(نه! قسم بخورکه ده بار، ده ها بار نام اش را اززاون قوکاسیان عزیز شنیده بودی که بابُغض یاد بنی هاشمی را گرامی          می داشت، ودگربار اززبان کیانوش عیاری).. پس گامِ تو راسخ می شد برای کشفِ دوباره ی       بنی هاشمی..برای چه؟ برای آموختنِ سینما؟ خب، فراوان هستند فیلم هایی که تو می توانی از آن ها بیاموزی، آن چنان که می توانی هم بیاموزی خطاهای شان را تکرار نکنی..(آموختن سینما لزومأاز فیلم وفیلم ساز خوب نیست، بل اگر باهوش باشی می توانی سینما را از فیلم وفیلم ساز بد هم بیاموزی).. اما تو جوری دیگر افتان وخیزان ردپای بنی هاشمی را جستجو می کردی. تو          می خواستی جنوبِ جهان را ازدریچه ی بی بزکِ آثار سید حسن بنی هاشمی ببینی. می خواستی ببینی که گذشته ی آئین ورسوم ورنج وحرمانی که سایه گُستر آوردگاه ات  تابه اکنون است چگونه بود؟ اگرچه پیش تر از دریچه ی نگاه "ناصرتقوایی" همیشه عزیز، این عاصیِ پناه برده به کُنجِ تنهایی خود، جنوب وجنوبیان را دیده بودی در سال های دور. اماخب، سید حسن بنی هاشمی از جنس پرسه های دانستنِ جوانانه بود، از جنسِ آدم هایی که وَلعِ ثبتِ بی آلایشِ زادبوم وانسان محنت     کشیده ی جنوب را داشتند. وناصرتقوایی عزیز اما درقله ی سینما باید می ایستاد، وایستادن درقله ملزوماتی داشت که یکی از آن ها پرداختِ استادانه ی سینما بود، آن چنان که"امیروی" جهانِ سینما این گونه بود، وکیانوش عیاری باتنها فیلم روایی جنوبی اش؛ "آنسوی آتش".. وحال آن که تو دوست   می داشتی اصلأ جنوب وجنوبیان را ازدریچه ی نگاه حتی یک دوربین خانوادگی ببینی.. می خواستی خودِ خودِ زندگی را ببینی.. شاید برای همین است "گردش دریک روزِ خوشِ آفتابی" ساخته ی     بنی هاشمی را آن چنان که "نهنگ" بود خوش نداشتی.. چرا؟  سید که در این فیلم بادوربین35   میلی متری کارکرد، فیلمبردارش؛ "فیروز ملک زاده" بود، موسیقی اش را "اسفندیار    منفرد زاده" نواخته بود، دستیارش "کیانوش عیاری" بود، تدوین اش را "منوچهراولیایی" انجام داده بود وفیلم نامه را به اتفاق "عدنان غریفی" نگاشته بود.. پس چرا این فیلم همپای "برکه ی خشک" یا "نهنگ" نبود؟ برای این که توعادت کرده ای به دوربین بی آلایش سید، عادت کرده بودی که بازیگری چون روانشاد؛ "ابراهیم منصفی" که تاحالا، همین حالا هیچ چهره ای به سحر وجادویی چهره ی او در سینمای ایران ندیده ای.. عادت کرده ای به آن نورهایی که ابدأ دیده نمی شدند، عادت کرده ای به  قاب های ثابت، اما پراز ریتم، پرازتحرک، چون انسانی که درقاب بود می جوشید،     می خروشید.. اگرچه (گردش در یک روز خوش آفتابی) به گفته ی یاردیرین فیلم سازان جنوبی؛ "عباس گنجوی" قرار بود که فیلم سینمایی باشد وتهیه کننده اش هم "بهمن فرمان آرا".. اما سید ناگهان شبی درعین ناباوی به گنجوی تلفن کرده بود وگفته بود که من این فیلم را نمی سازم چون نمی خواهم ضرر مالی به فرمان آرا بخورد. وبعد به تشویق گنجوی سید بُرشی از این فیلم نامه ی بلند را تبدیل به یک فیلم کوتاه کرد.. شاید نارسایی که تو به این فیلمِ سید نسبت می دهی مال همین ماجراست.. باری، اما فیلم های کوتاه سید به تنهایی سینمای بلند را زمین گیر کرد.. (می گویید اغراق می کنی؟) بروید وآغازِ "نهنگ" را ببینید. کدام فیلم با چنین حال وهوا وفضایی را سراغ دارید که اینچنین آغاز محکمی داشته باشد؟ "کنار دریا، یک جیپ ایستاد ه است. این سو بشیر با نمای درشت از بغل خیره است به جیپ، و خطاب به اسحاق که رو به دریا ایستاده است  می گوید :

بشیر : "اسحاق"

اسحاق : چیه؟

بشیر :  می تونیم از شون بپرسیم..

وبعد اسحاق وبشیر دریک نمای لانگ شات از کنار دریا می گذرند وصدا روی تصویر شنیده      می شود :

بشیر : چی گفت؟

اسحاق : گفت نهنگ رو تیکه تیکه کردن بردن..

بشیر : برای چی ؟

اسحاق : مثل این که یه نفرفوری  خبردار شده اونوخریده..

بشیر : برای چی ؟ میخواد چکار؟

اسحاق : نمی دونم، چیزی نگفت..

وبعد هردو می نشینند کنار موج های دریا..

بشیر : عجب هوای خوبی یه..

اسحاق : حیف دیررسیدیم.. می گفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصت ها کم پیش میاد..

بشیر : تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش..

اسحاق : ولی انگار این دفعه بزرگ تر از سری قبل بوده..

بشیر : دریا داره بالا میاد..

اسحاق : کو؟

بعد  اسحاق برمی خیزد خود را می تکاند ورو به بشیر می گوید : پاشو بریم..

برمی خیزند که بروند.. بشیر درحال رفتن می ایستد، روبه دریا نگاه می کند..

اسحاق : خیال داری شبو اینجا بمونی؟

 نمای درشتِ بشیر که روبه دریاست ومی گوید : اسحاق، اون جارو نیگا..

نمایی از دریا که چیزی باخود می آورد.. تصویر درشتِ وترس زده ی اسحاق..

بشیر : بریم ببنیم چه خبره..

 ودویدن هردو به سوی موج دریا.. انسانی ست که روبه صورت افتاده است کنار ساحل وموج هردم اورا می نوازد..

بشیر : انگار مرده.. کی ممکنه باشه؟..

زانو می زند کنار مرده وروی اورا برمی گرداند..

اسحاق : می شناسیش؟ بشیر باتوأم می شناسیش؟

بشیر : بِمُون، پسرزهرا.."

باری، هنوز با گیرایی و تعلیقی این چنین در سینمای بلندِ ایران کم تر اثری یافت می شود.. تماشاگر کنجکاوِ سرگذشتِ "بِمُون" می شود، و فیلم با فلش بک های استادانه وواگویه های بشیر ادامه می یابد وابعاد فرا اقلیمی وانسانی می یابد.. یکی از درخشان ترین لحظات سینمایی در همین فیلم کوتاه هشت میلی متری رخ می دهد.. آن جا که درشب ودر اتاق محقر بِمُون، دوربین از کنار بشیر زوم به جلو می کند واز پشت دیوار صدای پچپچه های همسایه ها درباره ی بِمُون ومادرش را می شنود ودوربین بدون قطع زوم به عقب می کند، واین لحظه ی ناب، این دُرِ گران بهاء، آن هم بدون هیچ گونه امکاناتی وتنها برآمده از ذهنی خلاق، پرده ی سینما را به لرزه در می آورد.. (ای کاش فیلم سازان فیلم کوتاه به جای یکسره دل به سینمای هالیوود دادن، می نشستند و فیلم های کوتاه گذشته ی این سامان را می دیدند).. باری، درباب تلاش استادانه ی سید حسن بنی هاشمی درساحت فیلم کوتاه واعتنای او به ادبیات که تا به امروز حلقه ی مفقوده ی سینمای بلند است چه برسد به فیلم کوتاه، ونگرش واعتنای بی حد وحصرش به اقلیم جنوب، می توان فراوان نگاشت. اما آثار مستندِ          بنی هاشمی کم تر دیده شده اند (کم تر دیده شدن به معنای تعداد تماشاگر نیست که اتفاقأ بیشتر از آثار کوتاه اش دیده شدند، چون برای تلویزیون ساخته شدند)، بل منظور از کم تر دیده شدن این است که اصحاب نقد ونظر وسینماگران وسینما دوستان (خاصه آن هایی که بینش انسان شناسی بومی یا قومی را دارند) کم تر در بابِ این آثار سخن گفتند. مجموعه مستند "راه دور دریا" که شامل سیزده قسمت است، طی چهار سال (1356 تا 1360) داشته ی گران بهایی ست که توسط بانیان فرهنگ قدر دانسته نشد.. ورنه مجموعه ای که مهم ترین بخشِ دریایی یک سامان را باهمه ی ویژگی های بومی، از جمله پوشش، لهجه، آئین، رسوم، کار وپیشینه وهمه ی چیزهایی که امروزه روز نیاز مهمِ انسان شناسی ست، چرا باید دیده نشود؟ چرا نسخه هایی که از این مجموعه هستند این چنین بی ریخت هستند؟ اگر این حقِ مادیِ تهیه کننده است که هرچه خواست بااثرش بکند، پس حقِ معنوی خالق اثر چه می شود؟ سید در این مجموعه یک تنه تصویر وصدا وکارگردانی چنین مجموعه ی گسترده ای را انجام داده است، وحقا که توانایی خود را به عنوان فیلم بردار مستند به بار نشاند. در این مجموعه ما با محیط وآدم هایی مواجه می شویم که زندگی خود را می کنند ویک دقیقه هم وقت ندارند منتظر بزک دوزکِ دوربین وعوامل شوند. پس این هنرِ یک فیلم بردارِ چیره دست است که بتواند همه ی این رخدادهای طبیعی وانسان هایی که کاروزندگی شان را دریک میزانسن هنرمندانه ای که چیدمانِ دستی از غیب است را ثبت کند. آن هم تصور کنید دوربین 16 میلی متری وسنگینی آن وحالا   تومانده ای واین آمد وشد. مثلأ نگاه کنید به قسمت مربوط به بندرکَنگ وآن همه موتورسواری که در محلِ قرارِ خود پیش از سفر به دریا حاضر می شوند وچه صحنه ی زیبایی سید ثبت کرده است. یا صحنه مربوط به درست کردن واصلاح کردن لنج. سید استادانه هیچ چیز را در آن صحنه ازدست نمی دهد. خوب که دقت کنی حتی عرقِ جبینِ جاشوها را می توانی برصورت خود حس کنی وناخواسته دست بر سروصورتت بکشی.

 

 

واما حالا که به نظر می آید سید را شناخته ای وچیزهایی به داشته هایت افزوده شد، مثل همیشه پایان جستجوی تو یکسره غم است وحسرت. حسرتِ فیلم سازی که اینک در نابیانایی روزگار می گذراند. تو می دانی که برای یک فیلم ساز چشم از اعضای دیگر تن مهم تراست. اگر شاعر بودی          می توانستی در نابینایی بزرگ ترین شاعر بمانی؛ همچون "المعّری" که در ده سالگی نابینا شد وتا عمرهشتاد وشش سالگی اش شاعرترین شاعرِ جهان شد. اما سینما؟ سید تو که در فیلم های کوتاه ات شعر تصویری می سرودی، تو که در مجموعه مستندت ازچشم های تیزت چیزی درامان نبود. حالا اما؟ با این همه سید تو با فیلم هایت ما را – نسلِ پس از مارا بیناخواهی کرد با آن همه تصویر از     انسان های تک افتاده ات در جنوبی ترین جنوبِ جهان.

حالا تو نیستی در ولایت خویش، اما می توان ردِ دست تورا برکالنگ هایی که دوست می داشتی دید. می توان ردِپاهای تورا در کناره های"برکه ی خشک" دید. هنوز اهالی پنجشنبه بازار میناب سراغ تورا می گیرند، جاشوهای کَنگ رفته اند دل به دریا زده اند اما دیگر مروارید نیست، حتی نهنگ نیست.. می دانی سید نفت – این نعمتی که نغمت شد حتی به دریا هم رحم نکرد. دریا یکسره شده سیاه. خب، حالا توبگو بچه ی شط. تواین دریا دیگه نعمت هست؟ خشک بشه برود پی کارش، عین کارون. مگر به کسی برمی خورد؟ برای همین است که دوست داشتم فیلم های تورا ببینم. می خواستم دیروزمان را ببینم. حرمان ورنج که همان است که بود. اما انصافأ دریا یه چیزدیگه بود وتو این را خوب دانسته بودی که بادریا فیلم هایت را آغاز می کردی، ودریا عنصر مهمی بود در آثارت. اما حالا که تونیستی (یعنی هستی وهمیشه باشی بالای سر دختران وهمسروفادارت)، منظور این دور وبرها نیستی، رفقایی داری که آدم اگر مثل آن ها یکی را درزندگی داشته باشد، هیچ وقت تنها نیست. به قول "کیومرث منشی زاده" : "..درقلبِ ماجرا / تاکه نبوده ای / هرگز نمی دانی / که زندگی  بی رفیق/ مرگِ بی شاهد است.."  وتو خدا را شکر در این باب خوش شانسی. رفقایی داری ماه. حاضرم قسم بخورم در نسل خودم باید با ذره بین دنبال این طور رفقا بگردیم. درنسل من بسیاری هستند که اگر دست شان به تفنگ نمی رسد تا سایه ات را با تیربزنند، در عوض باسنگ، سنگ سارت می کنند. باتو دست می دهند ولبخند برلب شان می نشیند، اما فقط خودِ خدا می داند در قلب های شان چه کینه هایی شعله وراست. اما نسل تو؟ حاشا. آدم هایی که من می شناسم با تومراوده داشته اند، هنوزوقتی نامت را می شنوند یکسره مهر می شوند وعاطفه. مثلأ همین رفیق پرسه های عاشقانه ودلتنگی ات؛ "ابراهیم حقیقی"، وقتی که برای نخستین بار رفتم ببینمش ودرباب نکوداشت تو در جشنواره ی مستند سینماحقیقت از او نظر خواستم، بابُغض طوری از من می خواست تلاش کنم فیلم هایت را از آرشیو تلویزیون وکانون بیرون بیاورم، که یک لحظه فکرکردم می خواهدانسانی را از بالای چوبه ی دار پایین بیاورد تا دوباره زندگی کند.

می بینی سید( چه می گویم؟ می بینی؟ می دانم که دیگر نمی بینی، اما گفتم برای فیلم سازی چشم مهمه، توی زندگی عادی اما چشم ملاک دیدن نیست) وحالا که دارم این نوشتار را به پایان          می رسانم، از پشتِ پنجره بارانِ تهران را می بینم وافتادن برگ های خزان زده، من اما با چای سرده شده ام، همه اش فکر می کنم باتو کنار دریای جنوب هستم. بعد به تو می گویم : "حیف دیررسیدیم.. می گفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصت ها کم پیش میاد..

وتو خواهی گفت : تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش"..

ومن به تماشای تو می نشینم.

منبع +

نظرات 5 + ارسال نظر
شانس یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 http://ariotik.ir/ref:772

دوست داری میلیادر بشی؟؟

نه

ali.bnd یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:37 http://www.bihamta66.blogfa.com

ممنون بابت این مطلب ..

شاید .....................

خواهش

morteza nik یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:31

doost nadari milyarder shi vaghean :)) ajab.

نه پول چرک کف دسته (:

روح اله بلوچی دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:20

لینکش رو منتشر کردم .با اجازه

مرسی روحا جان لطف کردی

ادریس سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:36

ممنون احسان عزیز

چاکریم ادریس جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد