نمایشنامه ای خواندم با عنوان کرگدن نوشته یکی از پیشگامان تئاتر ابزورد یا آبسورد ! (جفنگ- پوچی - بیهوده گی ) ، اوژن یونسکو . او اصالتا اهل رومانی و بزرگشده فرانسه است . این نمایشنامه اولین بار در سال 1959 در دسلدورف آلمان به روی صحنه رفته است . یک کار بسیار خوب استخوان دار که فکر و اندیشه پشتش است و من را بشدت در گیر خودش کرد . آدم وقتی شاه کارهای ادبی و هنری را می خواند تازه فاصله عمیق بین یک کار بد و خوب را درک می کند ! . خواندن این نمایشنامه را از دست ندهید .
در بخشهایی ازین کتاب اینگونه نوشته شده است :
برانژه - بیرون رفتن؟ لازم که هست اما از چنین کاری می ترسم . سر راه حتما بر می خورم بهشان ....
دودار- خوب عاقبت ؟ فقط باید مواظب باشی که سر راهشان قرار نگیری . تازه انقدر ها هم عده اشان زیاد نشده .
برانژه - من که دیگر غیر از آنها چیزی نمی بینم . حالا لابد می گویی باز رفتم سر افکار تاریکم .
دودار- بهت حمله نمی کنند . اگر آدم راحتشان بگذارد آدم را فراموش می کنند . ته قضیه را که بشکافی موذی هم نیستند . حتی یک نوع بی گناهی طبیعی دارند . بله . یک نوع پاکی . از همه اینها گذشته من خودم برای اینکه بیایم پیش تو تمام خیابان را پای پیاده آمدم . می بینی که حالا هم ساق و سالمم. گرفتار هیچ دردسری هم نشده ام .
{صفحه 148 نمایشنامه کرگدن نوشته اوژن یونسکو ترجمه جلال آل احمد نشر مجید 1376}